کد مطلب:216372
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:291
هشام بن حکم
وی در بحث و مناظره و علم كلام نابغه بود و در این فن بر دیگران برتری غیر قابل انكاری داشت. «ابن ندیم» می نویسد: هشام از متكلمان شیعه و از كسانی بود كه بحث درباره ی امامت را می شكافت. او در علم كلام ماهر و حاضر جواب بود.
هشام كتابهای بسیاری نوشت و با علمای ادیان و مذاهب مباحثه های جالبی انجام داد.
«یحیی بن خالد برمكی» وزیر هارون الرشید در حضور خلیفه به هشام گفت: آیا ممكن است حق در دو جهت مخالف قرار بگیرد؟
هشام پاسخ داد: نه
یحیی: مگر چنین نیست كه وقتی دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث می كنند، یا هر دو بر حق هستند یا هر دو باطل، و یا یكی بر حق و دیگری باطل است؟
هشام: آری، خالی از این سه صورت نیست. ولی صورت اول امكان ندارد. ممكن نیست هر دو بر حق باشند.
یحیی: اگر قبول داری چنانچه دو نفر در حكمی از احكام دین با هم نزاع و اختلاف داشته باشند، ممكن نیست هر دو برحق باشند؛ پس علی و عباس كه نزد ابوبكر رفتند و درباره میراث رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم با هم نزاع كردند، كدام بر حق بودند.
هشام: هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند و نزاع آنان ظاهری و صوری بود و می خواستند با این صحنه سازی، داور را متوجه كارش سازند.
نزاع حضرت علی علیه السلام و عباس هم همین طور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعی نداشتند. و تنها برای آگاه كردن ابوبكر از اشتباهی كه كرده بود، این كار را كردند، خواستند به ابوبكر بفهمانند اینكه می گوید كسی از پیامبر ارث نمی برد، دروغ می گوید و آنان هر دو وارث پیامبر هستند.
[ صفحه 151]
یحیی متحیر شد و قدرت پاسخ دادن نداشت و هارون الرشید هم هشام را مورد تحسین قرار داد. [1] .
«یونس بن یعقوب» می گوید: گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام از جمله حمران بن اعین، مؤمن طاق، هشام بن سالم، طیار و هشام بن حكم نزد آن بزرگوار بودند، هشام جوان بود. امام علیه السلام به هشام فرمود: آیا خبر نمی دهی كه با «عمرو بن عبید» چه كردی و چگونه از او سؤال كردی؟
هشام عرض كرد: از شما شرم می كنم و در خدمت شما زبانم كار نمی كند.
امام فرمود: وقتی به شما دستوری می دهیم، انجام دهید.
هشام گفت: شنیده بودم كه عمرو بن عبید در مسجد بصره می نشیند و برای مردم صحبت می كند و این بر من گران بود. روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم، دیدم عمرو بن عبید در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفته اند و از او مطالبی سؤال می كند. جمعیت را شكستم و نزدیك او نشستم و گفتم: ای دانشمند، من غریبم اجازه بده سؤالی را مطرح كنم.
اجازه داد. پرسیدم: آیا چشم داری؟
گفت: ای پسرك! این چه سؤالی است؟
گفتم سؤال من همینگونه خواهد بود.
گفت: بپرس اگر چه سؤال احمقانه است.
دوباره پرسیدم: چشم داری؟
- آری
- به وسیله آن چه می بینی؟
- رنگها و شكلها را.
- آیا بینی داری؟
- آری
- با آن چه می كنی؟
[ صفحه 152]
- بوها را استشمام می كنم.
- دهان داری؟
- آری
- با آن چه می كنی؟
- طعم غذاها را می چشم.
- آیا مغز داری؟
- دارم
- با آن چه می كنی؟
- با آن هر چه بر اعضای بدنم وارد شود، تشخیص می دهم.
- آیا این اعضاء تو را از مغز بی نیاز نمی كنند؟
- نه
- چطور؟ در صورتی كه همه ی اعضا و جوارح تو صحیح و سالم هستند.
- هرگاه این اعضا و جوارح در چیزی شك كنند به مغز رجوع می كنند تا شك آنان برطرف، و یقین حاصل شود.
- پس خداوند، مغز را برای از بین بردن شك اعضا و جوارح بدن قرار داده است؟
- آری
- پس انسانها حتما به مغز نیاز دارند؟
- آری
هشام می گوید كه گفتم: خداوند جوارح تو را بدون امام و رهبری كه درست را از نادرست تشخیص دهد وانگذاشته است. اما همه ی این خلق را در حیرت و شك و اختلاف واگذاشته است و امامی برایشان قرار نداده تا هنگام شك و اختلاف به او رجوع كند؟!
عمرو بن عبید ساكت شد و چیزی نگفت. سپس به من رو كرد و پرسید: اهل
[ صفحه 153]
كجا هستی؟
- اهل كوفه.
- آیا تو هشام بن حكم نیستی.
- آری، من هشام هستم.
او برخاست و مرا نزد خود برد و در جای خود نشانید و دیگر صحبتی نكرد تا من برخاستم و خارج شدم.
امام صادق علیه السلام تبسم كرد و فرمود: چه كسی این استدلال را به تو یاد داد؟
هشام پاسخ داد: ای پسر رسول خدا، این استدلال ناآگاهانه و بدون مقدمه بر زبانم جاری شد.
امام فرمود: ای هشام! به خدا سوگند این استدلال در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. [2] .
[1] سيد مرتضي - فصول المختاره - ص 26.
[2] رجال كشي - ص 271.